یادداشت‌هایی درباره فیلم‌های سی و ششمین جشنواره فجر

ساخت وبلاگ
بمب (پیمان معادی):

Image result for ‫فیلم بمب پیمان معادی‬‎

فیلم شروع امیدوارکننده دارد. دقایق ابتدایی بمب را که می‌بینیم، فکر می‌کنیم قرار است با فیلمی رو‌به‌رو شویم که می‌خواهد با از بین بردن مرز میان کمدی و تراژدی، به لحن و اتمسفری ویژه دست پیدا کند. فیلمی که کارگردانش حواس‌اش به مود حاکم بر کل اثر و حس و حال جاری در لحظات مختلف فیلم‌اش هست و برای پلان‌‌هایش ایده‌های متنوعی دارد. از سوی دیگر طرح داستان فیلم نیز، که به صورت موازی رابطه سرد یک زوج و حس عاشقانه پسربچه‌ای را به دختر همسایه‌‌اش در دوران بمباران دهه شصت روایت می‌کند، این پتانسیل را داشت تا با برقراری یک هم ارزی جذاب میان خرده داستان‌ها، به درامی تاثیرگذار ختم شود. اما فیلم هر چه پیش می‌رود، بیشتر متوجه می‌شویم که دست معادی تا چه اندازه خالی است. مصالح داستانی بمب شاید تنها برای یک سوم این مدت زمان کافی بود. خرده داستان‌ها و خاطره‌بازی‌ها که به هیچ عنوان نمی‌توانند کارکرد دراماتیک پیدا کرده و به یک کلیت یکپارچه برسند و رابطه زناشویی زوج اصلی نیز کاملا در سطح می‌ماند. ما ابتدای فیلم می‌فهمیم که زن و شوهری با هم قهر هستند و دلیل آن را نیز متوجه می‌شویم. اما فیلمساز در ادامه هیچ تلاشی نمی‌کند که به عمق این رابطه وارد شود و ما را درگیر چالش‌های درونی شخصیت‌ها کند و از این رو بمب، بسیار عقب‌تر از فیلم خوب برف روی کاج‌ها است. از طرف دیگر شوخی‌های فیلم در فضای مدرسه، که برخی از آن‌ها نیز بامزه از آب درآمده، به اندازه‌ای تکرار می‌شوند که تاثیر خودشان را از دست می‌دهند. درست مانند ایده اصلی فیلم. این‌که از دل جنگ، زندگی بیرون بکشید و در شرایط سخت قدر عزیزان خود را بدانید و تحت هر شرایطی عشق را فراموش نکنید! ایده‌ای بارها دیده و شنیده شده که نه تنها بدون هیچ رویکرد متفاوتی عرضه می‌شود، بلکه مدام تکرار شده و مخاطب را پس می‌زند.

در واقع معادی در بمب، مانند بسیاری از دیگر فیلم‌نامه‌نویس‌های سینمای ایران، به دنبال وقت‌کشی بدون فراز و فرود و پر کردن فیلم با ایده‌های پراکنده بوده است. هر چند فرق بمب با مثلا فیلمی چون کامیون در این است که معادی این کار را با سلیقه‌تر انجام داده و حداقل ویترین فیلم‌اش را جذاب‌تر چیده است. 

شعله‌ور (حمید نعمت الله):

Image result for ‫فیلم شعله‌ور‬‎

پس از رگ خواب، که یک عقب گرد کامل برای کارگردان آرایش غلیظ به حساب می‌آمد، شعله‌ور از راه رسید. فیلمی که اگر چه خطوط داستانی پررنگ و حتی قابل تشخیصی ندارد و روایتی کند را در پیش می‌گیرد، اما به واسطه حضور یک شخصیت جذاب، مخاطب را همراه نگاه می‌دارد و به مرور درگیر جهان جنون‌آمیز و ترسناک‌اش می‌کند. در این فیلم، با یک ضد قهرمان منفعل و سرخورده طرف هستیم که در جست‌وجوی عزت‌نفس از دست رفته‌اش، سر از بلوچستان در می‌آورد. مردی که به معنای واقعی کلمه، یک بازنده است و رفتارهای تحقیرآمیز آدم‌های اطراف‌اش، عقده‌های درونی و حسادت‌اش به دیگران، سویه شرور وجودش را فعال می‌کند. شعله‌ور از این جهت فیلم هیجان‌انگیزی است. داستان مردی که میل بیمارگونه‌ای به نابود کردن دارد. از خودویران‌گری بگیرید تا از بین بردن دیگران. انگار یک نیروی درونی همواره او را به سمت نابود کردن سوق می‌دهد.

در این اوضاع خراب سینمای ایران از نظر شخصیت‌پردازی که کارکترها در اغلب موارد به عروسک‌هایی سخنگو شبیه‌اند که انگار با تغییراتی جزئی از روی هم کپی شده‌اند، نعمت‌الله با به کارگیری جزئیات حساب‌شده و با بهره بردن از جغرافیای اگزوتیک و رازآلود بلوچستان، یک شخصیت ویژه و با وجوه انسانی قابل درک خلق می‌کند. مردی شکست‌خورده که مدام از خودش و دیگران انتقام می‌گیرد. انسان به ته خط رسیده‌ای که از دست و پا زدن خسته شده و کارش به جایی می‌رسد که با بد کردن حال دیگران، ارضا می‌شود.

شعله‌ور درباره سویه خطرناک و شرور انسان‌های تحقیر شده است. فیلمی که موقعیت‌های داستانی متنوعی خلق کرده ولی اغلب آن‌ها را رها می‌کند و به سرانجامی نمی‌رساند. فیلمی که انرژی‌اش را بیشتر صرف جزئیات می‌کند تا یک کلیت منسجم. از این رو شعله‌ور درست مانند شخصیت اصلی‌اش، در بیشتر دقایق سرگردان، بی‌هدف و البته دیوانه و «ردی» است! این ویژگی آخر، چیزی است که سینمای ایران به آن نیاز دارد تا شاید از تاثیر این تعداد فیلم تخت و بی‌روح کاسته شود.

شعله‌ور همین‌طور که پیش می‌رود، انتظاری در ما ایجاد می‌کند. انتظار یک پایان‌کوبنده و تکان‌دهنده که شرارت و جنون را به انتها برساند. اتفاقی که متاسفانه رخ نمی‌دهد و حیف از این فیلم که در انتها به سندروم رگ خواب دچار شده و به گونه‌ای تمام می‌شود که در سطح دقایق دیگر آن نیست. این فیلم شایسته یک پایان‌بندی جسورانه‌تر و «ردی»‌تر از این‌ها بود. پایانی که تا ته خط پیش برود. نه این‌که با محافظه‌کاری دوباره یکی به افق خیره شود و همایون شجریان شروع کند به آواز خواندن! 

لاتاری (محمد حسین مهدویان):

Image result for ‫فیلم لاتاری‬‎

 

ایستاده در غبار بر اساس زندگی‌ احمد متوسلیان ساخته شده بود و ماجرای نیمروز درباره یک ماجرای واقعی که نیروهای امنیتی در دهه شصت درگیر آن بوده‌اند. مهدویان اما در فیلم سوم خود، می‌خواهد داستان یک انتقام شخصی را آن هم در ایرانِ امروز به بحث امنیت ملی و آرمان‌های مدنظرش پیوند بزند و این وسط یک ارزشی را در قالب ناجی و قهرمان جامعه به ما قالب کند. نتیجه اما چیزی نیست جز فیلمی ضعیف که قصد دارد با نگاهی حزبی و کاسب‌کارانه، داستان انتقام پسری جوان و زخم خورده را به نفع یک نگاه و ایدئولوژی خاص مصادره کند. 

سازندگان لاتاری در نشست رسانه‌ای از برداشت‌های سیاسی برخی از مخاطبان تعجب کرده و مدعی شده‌اند که آن‌ها تنها یک فیلم ساخته‌اند! در حالی که این توهین به شعور مخاطبان و پنهان شدن پشت نام «سینما» است. فیلمی که با نگاهِ ایدئولوژیکِ این چنین رو و آشکار ساخته شده را چطور نباید فرامتنی قضاوت کرد و وارد بحث‌های مضمونی آن نشد؟ مهدویان در این فیلم داستان‌های واقعی آثار گذشته‌اش را کنار گذاشته و می‌خواهد همان جنس آدم‌ها را به عنوان قهرمانِ امروز و نجات‌دهنده جوان‌های زخم‌خورده، گرفتار و درمانده این کشور بر پرده سینما تئوریزه کند. از همین این رو حساب لاتاری از ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز جدا خواهد بود. 

شخصیت‌های داستان از این قرارند. پسری عاشق‌پیشه که دست‌اش به جایی بند نیست و موهایش را هم رنگ می‌کند. دختری مظلوم و معصوم که می‌خواهد خانواده‌اش را از مشکلات اقتصادی نجات دهد، اما قربانی می‌شود. پدری غافل که به علت فقر، غیرت‌اش را از دست داده و مربی فوتبالی که از قضا یک ارزشی سفت و سخت است و کار همه را راه‌ می‌اندازد و در صف نماز جماعت نیز مرگ بر آمریکا می‌گوید. از آن‌ نیروهای انقلابی با مهر پاکدستی بر پیشانی‌شان که نگران آبروی مملکت است، اما از سیستم کنار کشیده (هر چند همه جا آشنا دارد و دو روزه پاسپورت می‌گیرد) و الان احساس گناه می‌کند و به دنبال گرفتن انتقام ناموس مردم، از نان زن و بچه‌اش می‌زند و می‌رود دبی قمه‌کشی! این وسط یک امنیتی ظاهرا خردمند نیز حضور دارد که به مصلحت می‌اندیشد، حواس‌اش به همه چیز هست و به بردن بدون جنگ علاقه بسیاری دارد! داستان نیز حول این موضوع می‌گردد که اوضاع خراب است و غیرت از بین رفته و اگر یک جوان با غیرت هم پیدا شود که بخواهد انتقام عشق‌اش را بگیرد، بدون همراهی ارزشی‌ها و امنیتی‌ها نمی‌تواند. 

خب، همه چیز آماده است تا با یک داستان به شدت شعاری طرف باشیم که از سوژه و دغدغه ملی «قاچاق دختران به کشورهای عربی» نهایت سوءاستفاده را کرده و علاوه بر تحریک سطح پایین احساسات‌ مخاطب و در کنار برخورد جعلی‌اش با جنبه‌های میهن‌پرستانه سوژه، نگاه باب طبع سرمایه‌گذاران‌اش را نیز بازتاب دهد. جالب این‌جاست که فیلم در قهرمان‌سازی از شخصیتی چون موسی متوقف نمی‌شود و حتی می‌خواهد با دیالوگی چون «من احساس گناه می‌کنم» او را مظلوم نیز جلوه دهد. یکی نیست بگوید که آقا موسی چطور شد که این همه مدت عامل اصلی فقر، فلاکت و بی‌غیرتی‌ها را ندید؟ چطور شد مشکلات و تبعیض‌های داخل مملکت را رها کرد و رفت به دنبال شر کردن در خارج از مرزها؟ این وسط فیلم هم که می‌خواهد این شر کردن‌ها را با پیوند زدن به قضیه ناموس ایرانی و خلیج همیشه فارس و اینگونه مسائل توجیه کند. واقعا این استراتژی برای‌تان آشنا نیست؟ این‌که با احساساتی کردن مردم و آدرس غلط دادن به آن‌ها، همان عوامل مشکلات را به عنوان ناجی و نگهبان جا بزنیم و این طور وانمود کنیم که بدون چنین نیروهایی کسی نمی‌تواند از سرمایه‌های کشور دفاع کند؟ از این رو، شاید هیچ فیلمی در سال‌های اخیر به اندازه لاتاری با سیستم و دستگاه تبلیغاتی نگاه رسمی و حاکم، هماهنگ و هم مسیر نباشد.

از طرفی مقایسه فیلم با قیصر بیشتر به یک شوخی شبیه است و البته یک توهین آشکار به قیام تک نفره، اصیل، مستقل و کاملا شخصی کارکتر اصلی فیلم ماندگار و موثر مسعود کیمیایی. لاتاری شاید می‌خواست که یک قیصر امروزی باشد، اما حاصل کار تبدیل به یک فیلمفارسی ارزشی شده است که با ترانه خواندن روی تصاویر و گریه‌های زیر باران وقت‌کشی می‌کند تا ضعف‌ها و حفره‌های فیلم‌نامه‌اش را پنهان کند. یک فیلم کاملا سطحی و شعاری، با دوربین روی دست بی‌منطق‌اش که تنها به خاطر نگاه سیاسی‌اش واکنش می‌گیرد و فرق چندانی با دیگر فیلم‌های بد جشنواره امسال ندارد. 

بامزه این‌جاست که مهدویان در نشست رسانه‌ای، از محدودیت و نگاهی می‌گوید که داستان و پایان‌بندی فیلم او را سانسور کرده است! فکر می‌کنم فقط در سینمای ایران چنین اتفاقی می‌افتد. کارگردان جوانی با امکانات حکومت و پشتیبانی رانتی‌های ارزشی فیلم می‌سازد و همزمان از سانسور نیز انتقاد می‌کند!

به وقت شام (ابراهیم حاتمی‌کیا):

Image result for ‫فیلم به وقت شام‬‎

سینمای حاتمی‌کیا شعاری و مملو از خودنمایی است. این دیگر نکته جدیدی به حساب نمی‌آید. او نگاه کهنه‌ای به مسائل روز دارد و با پرداخت اغراق‌شده‌اش، مخاطبان غیرعلاقه‌مند به چنین لحن و رویکردی را پس می‌زند. در چنین شرایطی، بعید به نظر می‌رسید که به وقت شام غافلگیرکننده باشد. انتظاری از حاتمی‌کیا نمی‌رفت که بخواهد چنین موضوعی را به فیلمی موثر تبدیل کند. با همه این حرف‌ها، به وقت شام باز هم غافلگیرمان کرد! چون حتی تصور این تعداد ایده عجیب و غریب که کاملا کاریکاتوری‌ به تصویر کشیده می‌شوند را نمی‌توانستیم بکنیم. این فیلم را نمی‌توان جدی گرفت. یک تقلید دست چندم از اکشن‌های هالیوودی که از فرط بی‌منطقی، به یک هجویه بامزه تبدیل شده است. اتفاقا این فیلم حاتمی‌کیا کمتر از چند فیلم گذشته‌اش ایدئولوژیک است و تمرکز او بر صحنه‌های عظیم اکشن و جلوه‌های ویژه بوده. آدم شک می‌کند که نکند او سراغ چنین موضوعاتی می‌رود تا بتواند بودجه لازم برای جامه عمل پوشاندن به ایده‌های نامعمول‌اش را بدست آورد! ایده‌هایی شبیه به زی مووی‌های آمریکایی. وقتی شخصیت‌پردازی، داستان، منطق روایت و اصول دراماتیک فدای به تصویر کشیدن ایده‌های بامزه فیلمساز می‌شوند. از این زاویه که به قضیه نگاه کنیم، اتفاقا به وقت شام یکی از مفرح‌ترین فیلم‌های سال‌های اخیر حاتمی‌کیاست. او از فیلمسازی لذت می‌برد و طبعا ابایی هم از صرف بودجه هنگفت سازمان اوج برای ارضای امیال شخصی‌اش ندارد.

مغز‌های کوچک زنگ زده (هومن سیدی):

Image result for ‫فیلم مغزهای کوچک زنگ زده‬‎

داستان خانواده‌ حاشیه‌نشین این فیلم، در ابتدا یادآور ابد یک روز است. اما دقایقی که می‌گذرد، متوجه می‌شویم که در فیلم سیدی، خانواده معنا و مفهوم خودش را از دست داده و جای آن را شبکه‌ای از روابط خشن گرفته که بیشتر شبیه رابطه گوسفندها با چوپان است. این‌جا با جهانی تاریک‌ و آدم‌های مخوفی طرف هستیم که شخصیت‌های ابد یک روز در برابرشان یک مشت بچه مزلف به حساب می‌آیند! به هر ترتیب مغزهای کوچک زنگ زده نسبت به ابد یک روز خشن‌تر، سینمایی‌تر و در نهایت اثر بسیار بهتری هم هست.

در این‌جا خبری از تصاویر کلیپ‌طور، شخصیت‌های تخت و مفاهیم در سطح مانده فیلم‌های قبلی سیدی نیست و ما با یک رویکرد بصری با هویت، جهان معنایی چند وجهی و البته شخصیت‌های پیچیده‌ای طرف هستیم که به شکل ترسناکی روزگار می‌گذرانند. جامعه‌ای بی‌رحم که آدم‌هایش مدام درگیر استبداد، سرکوب و تحقیرند و زندگی‌شان شبیه به یک بازی بقا. از این رو، مغزهای کوچک زنگ زده جنبه‌های سیاسی و اجتماعی قابل تاملی نیز دارد. با یک ضد قهرمان غریب که نوید محمدزاده نقش او را با قدرت و متفاوت از تجربه‌های گذشته‌اش، ایفا می‌کند.

سیدی در خلق موقعیت‌های داستانی درگیرکننده و اتمسفری رعب‌آور و تیره و تار موفق است و با کارگردانی حساب شده‌اش، لحن را در کنترل گرفته و ریتم را تا انتها حفظ می‌کند. دو مشکل بزرگ فیلم‌های قبلی او در این‌جا وجود ندارند. یکی عدم تعادل میان ایده‌های بصری فیلمساز و داستانی که می‌خواهد به تصویر بکشد و دیگری یکدست نبودن و عدم حفظ انسجام فیلم از ابتدا تا پایان.

بنابراین مغزهای کوچک زنگ زده بهترین فیلم سیدی است. کارگردانی که انگار این‌بار کمتر از قبل ذوق‌زده بوده و با پختگی، تکنیک را در جهت خلق فضای مملو از وحشت و خشونت فیلم‌اش به کار برده است. فیلمی که می‌توانست به راحتی به ورطه مطرح کردن مضامین اجتماعی، مانند فقر و اعتیاد، به شیوه‌ای کاملا رو و آشکار بی‌افتد و از ایده‌هایی چون ناموس و غیرتی‌بازی سوءاستفاده کرده و احساسات مخاطب را به شیوه‌ای سطحی درگیر کند. اما این اتفاق رخ نمی‌دهد و مغزهای کوچک زنگ زده بدون نیاز به تحمیل کردن تلخی، واقعیت تلخ و زننده‌ای را از تار و پود داستان‌ زندگی شخصیت‌هایش بیرون می‌کشد. به همین دلیل نیز فیلم از سطح آن آثاری که صرفا یکسری معضلات و مشکلات اجتماعی و یا فرهنگی را در ویترین‌شان نشان می‌دهند فراتر رفته و با به کار بردن خشونتی عریان و دراماتیک، به یک جهان‌بینی می‌رسد.

فقط کاش فیلم خودش را از یک پایان‌بندی کوبنده که مخاطب را شوکه کند، محروم نمی‌کرد. همه چیز آماده بود که تنش و انرژی جمع شده در طول فیلم، در نهایت تخلیه شود و ضد قهرمانِ داستان را به مرحله تازه‌ای از درک محیط اطراف‌اش برساند.

عرق سرد (سهیل بیرقی):

Related image

عرق سرد بر خلاف فیلم اول بیرقی که داستانی گنگ را روایت می‌کرد، قصه‌ای سرراست دارد و از یک سوژه واقعی برداشت شده است. فیلم حول موضوع و قانون «حق خروج همسر از کشور» می‌گذرد و بدون اوج و فرودهای چندان و با گسترش درام در عرض، تنها بر کشمکش‌های شخصیت‌ها بر سر همین مسئله تمرکز و کنایه‌های اجتماعی و فرهنگی‌اش (مانند جنبه‌های منفی جامعه مرد سالار و یا ریاکاری زننده و مخربی که در سیستم‌های دولتی مثل صدا و سیما رخنه کرده) را با ظرافت و شیطنت در کنار آن مطرح می‌کند. فیلم به راحتی می‌توانست به دام شعارهای فمنیستی و یا احساسات‌گرایی بی‌منطق برخی از ملودرام‌های ایرانی بی‌افتد، اما با هوشمندی کارگردان و استراتژی کنترل‌شده‌اش، چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد. این فیلمی است که بر یک رابطه شکست خورده دست می‌گذارد و با نگاهی انتقادی، ابعاد اجتماعی مختلف مربوط به آن را به تصویر می‌کشد. فیلمی یکدست، قابل پیگیری و با کارگردانی ساده و استاندارد و البته پیرنگ جسورانه‌اش که نمی‌خواهد مسائل انسانی را با اغراق‌های بیهوده در حد تیترهای اخبار پایین بیاورد و در اغلب لحظات نیز در این راه موفق است.

از طرفی فیلم نگاهی کمتر دیده شده به مسئله زناشویی دارد و با صراحتی جسورانه به سراغ به تصویر کشیدن وجوه گوناگون روابط میان شخصیت‌هایش می‌رود و با پررنگ کردن انگیزه‌های جنسی میان آن‌ها، مخاطب را به درک بهتری از داستان‌اش می‌رساند. عرق سرد درباره تنهایی و تک افتادگی یک زن و ارتباط او با محیط پیرامون‌اش است و یک فاعلیت زنانه را در مقابل محدودیت‌های یک جامعه مردانه پیشنهاد می‌دهد. فیلمسازی مانند تهمینه میلانی می‌تواند چنین فیلمی را ببیند و تلقی‌اش را از کنشگری زن‌ها اصلاح کند. بیرقی پس از فیلم من، قدم بعدی‌اش را نیز در دست یافتن به یک لحن تازه در سینمای اجتماعی ایران برداشته است. اما همچنان تا رسیدن به یک درام تاثیرگذار و درگیرکننده فاصله دارد. 

تنگه ابوقریب (بهرام توکلی):

Image result for ‫فیلم تنگه ابوغریب‬‎

در جشنواره امسال چهار فیلم جنگی داشتیم که تنگه ابوقریب نسبت به سه فیلم دیگر در جایگاه بالاتری قرار می‌گیرد. اما دلیل این انتخاب نه به خاطر نقاط مثبت و سطح کیفی بالای فیلم توکلی، که به دلیل کیفیت بسیار پایین سه فیلم دیگر است. سرو زیر آب (محمد علی باشه آهنگر) فیلمی به شدت خنثی و کسل‌کننده بود و ماهورا (حمید زرگرنژاد) نیز در پیش‌برد و گسترش داستانِ غیرخطی‌اش کاملا الکن و ناموفق. به وقت شام (ابراهیم حاتمی‌کیا) هم که به تجربه‌ای هجوآلود و کاریکاتوری تبدیل شد. بنابراین تنگه ابوقریب تنها فیلم جنگی جشنواره بود که به طور کامل هدر نرفته است. اما این بدان معنا نیست که با فیلمی خوب و کم اشتباه طرف هستیم. اتفاقا در تنگه ابوقریب عوامل فنی و تیم بازیگری کارشان را به خوبی انجام داده‌اند و این بهرام توکلی به عنوان نویسنده و کارگردان بوده که از پس مسئولیت‌اش بر نیامده است.

ما با فیلم‌نامه‌ای طرف هستیم که نمی‌خواهد داستان‌گو باشد. اما مشکل این‌جاست که فیلم‌نامه‌نویس حتی نمی‌تواند یک شمای کلی از ماجرا را پیش‌ روی ما قرار دهد. مثلا آن کپشن‌های آخر باید در طول فیلم توسط تماشاگر دریافت می‌شدند. ما نه می‌فهمیم ارتباط میان شخصیت‌ها چیست و نه حتی متوجه اهمیت استراتژیک سقوط نکردن تنگه می‌شویم. نه می‌دانیم در جبهه خودی چه خبر است و نه می‌فهمیم در جبهه دشمن چه اتفاقی دارد می‌افتد. در حقیقت فیلم درباره واقعه و آدم‌هایی است که وجوه مختلف‌شان برای ما روشن نمی‌شود.

شخصیت‌ها عمق پیدا نمی‌کنند و فیلم‌نامه در جلو بردن یک خط داستانی ساده نیز ناموفق است. نتیجه همه این‌ها، عدم شکل‌گیری درام است و آدم‌هایی که از یک سوی به سوی دیگر می‌روند و اطراف‌شان بمب می‌خورد، بدون آن‌که آن‌چه برای‌شان دارد اتفاق می‌افتد از نظر دراماتیک برای ما اهمیت پیدا کند. بله، جنگ ایران و عراق هست و رزمنده‌های ایثارگری که جان‌شان را در راه دفاع از مملکت فدا می‌کنند. اما این‌ اطلاعاتی که مخاطب با خود به سالن سینمای می‌آورد، به هیچ عنوان کافی نیست و ما برای درگیرشدن با شخصیت‌های فیلم باید آن‌ها را بشناسیم و از جنبه‌های متفاوت عملیاتی که دارند انجام می‌دهند آگاه باشیم. در تنگه ابوقریب خبری از یک جهان داستانی با هویت و قابل پیگیری نیست. نه داستانی می‌بینیم و نه حتی خرده‌داستان‌هایی که در کنار هم یک روایت منسجم را بسازند. توکلی شخصیت‌هایش را با بی‌مسئولیتی در یک جهنم رها کرده و مدام بر سرشان گلوله می‌ریزد. از این رو فیلم نه جای کشفی برای مخاطب دارد و نه ما را نسبت به واقعه تاریخی مورد نظرش به شناخت و درکی می‌رساند. فیلمی که درباره یک عملیات جنگی است ولی عملا در شناساندن جغرافیای میدان نبرد شکست می‌خورد و ما در خلال صحنه‌های دلخراش آن متوجه نمی‌شویم که دقیقا چه خبر است و چه در سر کارکترها می‌گذرد. به این‌ها اضافه کنید شعارهای ضدجنگی را که کارکردی کاملا تزئینی دارند و بیشتر حاصل یک پز روشنفکرانه‌اند تا یک نگرش اصیل به مقوله جنگ. در نهایت نیز همه شخصیت‌های اصلی پس از دور خود چرخیدن و از این سو به آن سو دویدن از دست می‌روند تا فیلم مخاطب سرگردان‌اش را با چنین پایان‌بندی‌‌ای، کاملا سرخورده بدرقه کرده و با نابودی بی‌رحمانه شخصیت‌ها، تلخی بیشتری را به تماشاگر تحمیل کند.

توکلی پشت فیلمبردار توانمند، تیم بازیگری مستعد و پروداکشن عظیم فیلم‌اش پنهان شده تا نابلدی‌هایش مشخص نشوند. اما حاصل کار، آن هم با این بودجه هنگفت، مهر تائیدی بر ضعف‌های تکنیکی فیلمساز است. تانک ترکاندن و استفاده از برداشت بلند که به معنی کارگردانی سطح بالا نیست. وقتی نه خبری از درام است، نه یک رویکرد بصری ویژه و نه میزانسن‌های موثری که در یاد بماند. فیلمساز در معرفی جغرافیا و زمان ناتوان است و با شلوغ‌کاری و کمک گرفتن از التهاب جنگ می‌خواهد مخاطب را مرعوب کند. این می‌شود که توکلی روی می‌آورد به نشان دادن قربانی‌های بمب‌های شیمایی و دست‌ها و پاهای بریده رزمنده‌ها و خشونت عریانی که تنها در صورتی می‌توانند تاثیر لازم را بگذارند که ما کارکترها و فضای داستانی فیلم را شناخته و پذیرفته باشیم. تنگه ابوقریب نشان می‌دهد که امکانات فراوان از یک کارگردان متوسط، یک فیلمساز توانا نمی‌سازد. 

درباره کامیون (کامبوزیا پرتوی) و جاده قدیم (منیژه حکمت)

نقد‌های تصویری:

امیر (نیما اقلیما)

کار کثیف (خسرو معصومی)

ماهورا (حمید زرگرنژاد)

خجالت نکش (رضا مقصودی)

 

یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران...
ما را در سایت یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aryangolsoorat بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:00