چند یادداشت درباره فیلم‌های سال 2016

ساخت وبلاگ

فارغ التحصیلی (کریستین مونجیو):

در فارغ التحصیلی درست مانند فروشنده و او/ اِل درام حول واکنش شخصیت اصلی به یک تجاوز شکل می‌گیرد. انگار در دوران پس از ظهور داعش و گسترش پدیده مهاجرت، مسئله اصلی فیلم‌های حاضر در جشنواره کن سال گذشته تجاوز و تعرض به حریم شخصی انسان‌ها بوده است. با وجود این، فیلمِ مونجیو تفاوت‌های آشکاری با آثار فرهادی و ورهوفن دارد. در این‌جا با پدری مواجه هستیم که تلاش می‌کند زندگی دخترش را پس از وقوع یک رخداد ناگوار سامان ببخشد و حفظ کند. در فارغ التحصیلی نه بحث انتقام‌جویی و کینه مطرح است و نه روی آوردن به بازی‌های بیمارگونه. نگاهِ شخصیت پدر در این فیلم رو به آینده است. از این رو فارغ التحصیلی بیش از تجاوزی که تعادل زندگی دختر را در بزنگاهی سرنوشت‌ساز بر هم می‌زند، بر تصمیمات پدر مبنی بر بازگرداندن این تعادل تمرکز می‌کند. فیلمی که درست مانند فروشنده هم ابعاد اجتماعی گسترده‌ای به داستانش می‌بخشد و هم شخصیت‌هایش را درگیر چالش‌های اخلاقی و تردید در انتخاب می‌کند. مونجیو حتی مانند فرهادی صحنه تجاوز را به ما نشان نمی‌دهد. هر چند این نشان ندادن بر خلاف فروشنده به یک ضعف در روایت تبدیل نشده و مخاطب را به شکل بیهوده‌ای درگیر ابهام و تعلیق نمی‌کند. در فارغ التحصیلی این‌ شک که واقعا تجاوز رخ داده یا نه مطرح می‌شود، اما فیلم به سرعت از آن عبور می‌کند. چون این‌که دقیقا چه اتفاقی افتاده هیچ تاثیری بر روند پیشرفت داستان و تصمیم شخصیت‌ها ندارد. همین نکته باعث می‌شود که بلاتکلیفی شخصیت‌ها در این فیلم از دل موقعیت‌های داستان بیرون بیاید و نه به دلیل خواست نویسنده و به منظور تحمیل پایان‌بندی مد نظرش. فارغ‌التحصیلی فیلمی حساب‌شده است که طبق معمول آثار مونجیو با حوصله پیش می‌رود و نگاهی انسانی در آن جریان دارد. فیلمی که مانند اثر برنده نخل طلای کارگردانش، چهار ماه، سه هفته و دو روز (2007)، معضلات اجتماعی جامعه افسرده رومانی، مانند بی‌تفاوتی غم‌انگیز انسان‌ها نسبت به سرنوشت یکدیگر، را با جزئیات پیش روی ما قرار می‌دهد، اما شخصیت‌هایش با وجود درگیر بحران بودن، کاملا ناامید نبوده و برای رسیدن به زندگی بهتر تلاش می‌کنند. فیلم تا حد امکان ما را درگیر معما و غافلگیری نمی‌کند و قصد دارد در نهایت تاثیری احساسی بر مخاطب بگذارد. هر چند این تاثیر هرگز به اندازه اثر قبلی مونجیو، آن سوی تپه‌ها (2012)، نیست. در نهایت می‌توان گفت که فارغ التحصیلی با این‌که نکته دارد، اما نگاه و بینش تازه‌ای را پیش روی مخاطب قرار نمی‌دهد. این فیلم بیش از آن‌که آگاهی‌بخش باشد، هشداردهنده است.

تونی اردمان (مارن آده):

فیلمی که با شایستگی عنوان تحسین شده‌ترین اثر سال را بدست آورد. یک کمدی کنایه‌آمیز با محوریت رابطه پدری با دخترش که طبق روال چنین آثاری، ارتباط چندان مناسب و گرمی با یکدیگر ندارند. با این وجود فیلم خانم آده در شیوه گسترش جهان داستانی خود کاملا غافلگیرکننده و در مواردی هیجان انگیز عمل می‌کند. فیلمی که در ظاهر اثری فمینیستی و ضد سرمایه‌داری به نظر می‌رسد اما در حقیقت فراتر از این برچسب‌ها حرکت می‌کند و گفتمان رهایی‌بخشی را با مخاطبش در میان می‌گذارد. گفتمانی در ستایش از شوخ‌طبعی و سخت نگرفتن دنیا که ما را در لحظاتی به یاد شخصیت «دود» در اثر الهام‌بخش برادران کوئن یعنی لبوفسکی بزرگ می‌اندازد. تونی اردمان هجویه‌ای دلنشین و گزنده از مناسبات حاکم بر جهان امروز است. دختر در قامت انسان گرفتار دلمشغولی‌های زندگی مدرن و روزمرگی سیستماتیک، دچار افسردگی شده و در یک کلام می‌توان گفت که خوشحال نیست و از زندگی‌اش لذت نمی‌برد. در چنین شرایطی پدر با راه‌حلی متفاوت و متمایز وارد میدان می‌شود. او به خاطر رنجی که دخترش را آزار می‌دهد غمگین و معذب است و از این رو تلاش می‌کند با راه انداختن یک بازی و نمایش به فرزندش شهامت خود بودن و طغیان علیه قاعده‌مندی تحمیل شده از سوی محیط پیرامونش را ببخشد. پیشنهاد پدر برای رها شدن از فشارهای بی‌امان زندگی، نه با پند و اندرز و نصیحت‌های کسل‌کننده که از مسیر خلق شخصیتی جذاب به دختر منتقل می‌شود. پدر به تونی اردمان تبدیل شده و با فرمول خاص خود به مرشدی می‌ماند که هم دختر و هم ما را با رفتارهایش غافلگیر می‌کند. فیلم نیز درست مانند شخصیت نمایشی پدر به جای روی آوردن به پیام‌های آشکار، ما را با ایده‌های جسورانه‌اش سر ذوق می‌آورد. رابطه از دست رفته و سرد پدر و دختر به آرامی و با بهره بردن از جزئیات هوشمندانه در برابر چشمان مخاطب دوباره جان می‌گیرد و ما را درگیر احساساتی پیچیده می‌کند. رسیدن به لحنی منحصر به فرد و به تصویر کشیدن شخصیت‌های هم یگانه و هم آشنا، در نهایت به خلق سکانس‌های به یادماندنی‌ای چون آواز خواندن دختر و سپس عقده‌گشایی در آن مهمانی طعنه‌آمیز ختم می‌شود و دختر پس از فراز و فرودهای فراوان در نهایت در آغوش پدر یا همان تونی اردمان و یا آن موجود غریب و پشمالو آرام می‌گیرد. لحظه‌ای باشکوه که اشاره به بازگشت به ریشه‌ها دارد و دختری که می‌آموزد راز شاد بودن و رضایت از زندگی، کنار گذاشتن قید و بندهای دست و پاگیر است. پایان‌بندی فیلم نیز درست وقتی گمان می‌کنیم که فیلمساز دیگر دست از غافلگیرکردن ما برداشته به شکلی رازآمیز تاثیر نهایی را می‌گذارد. وقتی دختر باید به این درک و فهم برسد که حتی در نبود پدر نیز این بازی را همچون یک رسم و مرام خانوادگی ادامه دهد و منتظر لحظه‌ای بماند تا میراث تونی اردمان را به نسل و انسان گرفتار بعدی منتقل کند.

آکواریوس (کلبر مندونسا فیلو):

یک فیلم دیگر درباره تلاش یک فرد برای حفظ حریم شخصی‌اش. شخصیت اصلی آکواریوس یک زن مسن است که برخلاف همه همسایه‌هایش، حاضر نمی‌شود آپارتمانش را به یک شرکت بزرگ ساختمانی بفروشد تا با خراب کردن کل مجموعه، بتوانند یک برج جدید و مدرن بسازند. تمرکز فیلم کاملا بر شخصیت زن است و ما از دید او با جهان پیرامونش مواجه می‌شویم. زنی با نام کلارا که در گذشته منتقد موسیقی بوده، سال‌ها است شوهرش را از دست داده و فرزندانش نیز دیگر با او زندگی نمی‌کنند. برای کلارا آن آپارتمان قدیمی حریم خاطرات و آرشیو احساسات است. انگار او تنها در آن خانه احساس امنیت می‌کند و با از دست رفتن آن، بخشی از گذشته و میراثش از بین می‌روند. آکواریوس فیلمی است که روابط خانوادگی و اجتماعی و لحظات تنهایی زنی مستقل و سرسخت را که برای رسیدن به هدفش مبارزه می‌کند و می‌خواهد شوق زندگی را در خود زنده نگاه دارد به نمایش می‌گذارد. فیلم البته ممکن است در دقایقی مخاطب را خسته کند، اما تا پایان ما را نسبت سرنوشت قهرمانش کنجکاو نگاه می‌دارد. زنی که در سال‌های جوانی سرطان را شکست داده و حالا در سال‌های پیری با آدم‌های یک شرکت بزرگ بر سر حفظ خانه و در حقیقت اصول خود می‌جنگد. برای کلارا از دست ندادن آن آپارتمان قدیمی به مثابه حفظ خود و پیوند‌های خانوادگی‌اش است. از این رو او به هیچ عنوان حاضر نمی‌شود که حاصل عمرش را به سادگی نادیده بگیرد و اجازه دهد که یک شرکت ساخت و ساز مانند موریانه به جان خاطرات و دلبستگی‌هایش بی‌افتد. آکواریوس درامی کاملا ساده دارد و خط داستانی‌اش نیز شاید در نظر اول جذابیت چندانی نداشته باشد. اما فیلمساز با پرداخت درست داستان، به تصویر کشیدن یک شخصیت مرکزی به نسبت جذاب و خلق لحظات واقعی مخاطب را با خود همراه کرد. 

به هر جان کندنی که هست (دیوید مکنزی):

یک فیلم جاده‌ای با مایه‌های وسترن و محوریت دزدی از بانک که با وجود بهره بردن از ظرفیت‌های ژانر، تفاوت‌های آشکاری نیز با آثار معمول این گونه دارد و همین ویژگی است که فیلم را تا حدی متمایز می‌کند. الگوی دو رفیق این‌ بار جای خود را به دو برادر داده است و ما شاهد یک ماجرای خانوادگی هستیم که در غرب تگزاس رخ می‌دهد. قاب‌بندی‌های زیبا، کارگردانی موقر و ریتم حساب شده‌ فیلم وقتی با ساوندترک‌های شنیدنی آن همراه می‌شوند، نتیجه‌ای جز خلق اتمسفری گیرا ندارند. یک فیلم جنایی خوش ساخت و با شخصیت‌های جذاب که اگر چه داستانش را با حوصله پیش می‌برد، اما هم به اندازه کافی هیجان‌انگیز است و هم از شوخ طبعی کنایه آمیز تهی نیست. فیلم انگیزه‌های دو برادر را از همان ابتدا برای ما مشخص نمی‌کند و بیش از هر چیز تمرکزش را بر شخصیت‌پردازی و فضاسازی می‌گذارد. دو قطب داستان، دو زوج سارق و پلیس هستند که مخاطب برای ارتباط گرفتن با هر کدام‌شان دلایل خود را دارد. گفت‌وگوهای پلیس کار کشته با همکار سرخ پوست خود با اشارات طعنه آمیز نژادی همراه است و در آن سوی ماجرا با برادرانی طرف هستیم که با وجود اختلاف نظرهای آشکار، برای رسیدن به هدف‌شان دست به اقدامات جسورانه‌ای می‌زنند. هدف مشترکی که حفظ زمین پدری است و از جایی به بعد یک جنبه انتقادی قابل تامل نسبت به نظام بانکداری آمریکا به فیلم می‌بخشد. پایان فیلم نیز با این‌که برنده و بازنده‌ای قطعی برای دوئل پلیس و سارق مشخص نمی‌کند، اما قانع‌کننده و به دور از موضع‌گیری‌های مرسوم است.  

خانه خانم پرگرین برای بچه‌های عجیب و غریب (تیم برتون):

پس از فیلم‌های کم حس و حال و خسته‌ کننده‌ای چون آلیس در سرزمین عجایب و سایه‌های تاریک، این فیلم تیم برتون بار دیگر یادآور همان فانتزی گروتسک‌‌وار و شوخ طبعی خلاقانه‌ای است که علاقه‌مندان آثارش از او انتظار دارند. هر چند همین فیلم نیز فاصله زیادی با آثار شاخص او دارد. اما به هر ترتیب اثری سرگرم کننده است که بر خلاف ظاهر کودکانه‌اش، می‌تواند برای مخاطب بزرگسال و آشنا با سبک و لحن برتون نیز جذاب باشد. خانه خانم پرگرین برای بچه‌های عجیب و غریب انگار فیلمی ابر قهرمانی است که از فیلتر تیم برتون عبور کرده. فیلمی با رویکردی هجوآمیز نسبت به مفهوم رایج ابر قهرمان، جلوه‌های بصری دیدنی و ماجراجویی در حلقه‌های زمان که البته ایده‌های مضمونی و سیاسی خود را نیز دارد. شاید مهم‌ترین نقطه ضعف فیلم این باشد که آن ‌قدر سرگرم جزئیات بامزه و متعدد در جهت فضاسازی و شخصیت‌پردازی می‌شود که داستان خیلی دیر مخاطب را درگیر می‌کند. به گونه‌ای که سرنوشت و سفر قهرمان و هدفی که دارد، هیچوقت برای ما آن‌چنان که باید اهمیت پیدا نکرده و همه چیز در حد یک ماجرای مفرح و نه بیش‌تر باقی می‌ماند.

بی اف جی (استیون اسپیلبرگ):

همکاری دوباره استیون اسپیلبرگ با فیلم‌نامه‌نویس ای تی، به هیچ عنوان جذابیت آن فیلم خاطره‌انگیز را ندارد. البته بی اف جی یا غول بزرگ مهربان، به عنوان یک فیلم لایو اکشن، اثری کاملا خوش ساخت است. اما این حداقل انتظاری است که از کارگردانی در سطح اسپیلبرگ می‌توانیم داشته باشیم. این فیلم از روی کتابی از رولد دال اقتباس شده، اما فیلم‌نامه‌نویس به هیچ عنوان نتوانسته نگاه تازه‌ای به آن اضافه کند. بنابراین با یک فیلم خشک و ساده طرف هستیم که در سطح مانده و در اغلب دقایق نیز بی حس و حال از آب درآمده است. در این فیلم خبری از آن اسپیلبرگی که حتی می‌تواند داستانی با محوریت یک اسب را، به شیوه‌ای دراماتیک برای مخاطب به تصویر درآورد نیست. پنج سال پیش مارتین اسکورسیزی فیلم هوگو را که شخصیت اصلی‌اش یک پسر بچه بود کارگردانی کرد و حاصل کار نه تنها کودکانه و حوصله سر بر نشد، بلکه استاد در کنار روایت قصه‌ای ماجراجویانه، از جدیدترین تکنولوژی آن زمان استفاده کرد تا به سال‌های ابتدایی سینما نیز ادای دینی باشکوه کند. اما آن شادابی و احساسی را که در هوگو می‌بینیم در بی اف جی غایب است. انگار اسپیلبرگ حوصله این را نداشته که به داستان عمق ببخشد و ابعاد جدیدی به آن بی‌افزاید و به یک اقتباس استاندارد از کتاب کودکانه دال قانع شده است.

اسنودن (اولیور استون):

باور این‌ که کارگردان چنین فیلمی، روزگاری جی اف کی را ساخته کمی دشوار است! البته انتظارها از استون سال‌هاست که دیگر چندان بالا نیست. او پیش از این هم با فیلم‌های مرکز تجارت جهانی و دبلیو نشان داده بود که توانایی هدر دادن سوژه‌های جذاب را دارد. اما این‌که او بتواند بر اساس یکی از پیچیده‌ترین و جنجالی‌ترین سوژه‌های دنیای امروز، چنین فیلم بی‌رمق و تک بعدی‌ای بسازد، تا حدی غافلگیر کننده است. ماجرای زندگی ادوارد اسنودن در ذات خود سوژه‌ای مبهم، بحث برانگیز و متناقض است که پتانسیل بالایی دارد تا به یک تریلر سیاسی تعلیق‌آور تبدیل شود. اما استون نه تنها با هوش و خلاقیت حداقلی به ماجرا نگاه کرده، بلکه سوژه‌اش را بهانه‌ای قرار داده تا یک بار دیگر همان انتقادهای همیشگی ضد سیستم خود را مطرح کند. فیلم اسنودن در حالی حتی نمی‌تواند چیزی به مخاطب ویکی‌پدیا خوانده اضافه کند، که تنها دو سال پیش مستند سیتیزن فور روایت به شدت دراماتیک‌تر و سطح بالاتری از ماجرای ادوارد اسنودن ارائه داده بود. با وجود آن مستند موفق، دلیلی ندارد یک نفر وقت خود را تلف کند و این فیلم را ببیند. فیلمی که با بی‌سلیقگی چنین سوژه‌ای را تا این اندازه تخت و ساده پرداخت می‌کند و با قهرمان‌پروری سطحی‌اش بار دیگر به همه ما ثابت می‌کند که مدت‌هاست دوره الیور استون سر آمده و شور فیلمسازی و استعدادش ته کشیده است.

سالی (کلینت ایستوود):

باز هم یک داستان واقعی و فرصتی برای به تصویر کشیدن یک قهرمان معاصر آمریکایی دیگر توسط کلینت ایستوود. هر چند این بار بر خلاف تک تیرانداز آمریکایی، با فیلمی بیش از اندازه سر راست و کاملا متوسط و قابل پیش‌بینی طرف هستیم. فیلمی ساده و بدون نکته‌ که بعید است مخاطب از همان لحظه اول، انتظار پایان پیروزمندانه‌اش را نداشته باشد. از سوی دیگر به نظر می‌رسد فرود غیر منتظره یک هواپیمای مسافربری روی رودخانه هادسون در نیویورک، به تنهایی پتانسل لازم برای تبدیل شدن به فیلمی پرکشش را نداشته و دست فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان به اندازه‌ای خالی بوده که مجبور شده‌اند با استفاده از فلش‌بک و به بهانه شبیه‌سازی، چندین بار یک حادثه را نشان دهند. در این شرایط، آن‌چه می‌توانست جذابیت‌های فیلم را بالاتر ببرد، پرداخت دراماتیک و سطح بالای تردید و چالش درونی شخصیت سالی بود که این اتفاق نیز متاسفانه رخ نمی‌دهد و همه چیز، از تنش‌های دادگاه بگیرید تا رابطه سالی با همسر و همکارش، کاملا ‌معمولی به تصویر کشیده می‌شوند. اینکه کلینت ایستوود خستگی ناپذیر و توانمند در این سن و سال به سراغ چنین سوژه‌ دشواری می‌رود و با حضور تام هنکس فیلمی استاندارد از آن می‌سازد که در گیشه نیز موفق است، شاید بیش از آن‌چه در خود فیلم شاهدش هستیم جذابیت و نکته داشته باشد. 

کاپیتان شگفت‌انگیز (مت راس):

یکی از بحث برانگیزترین فیلم‌های سال. داستان پدری آرمان‌گرا که شیوه‌ای کاملا متفاوت و بسیار رادیکال برای تربیت فرزندانش دارد. پدری ضد جریان که خانواده‌اش را در دل جنگل اداره می‌کند و با رویکردش به زندگی، سنت‌های حاکم بر جامعه مدرن را به چالش می‌کشد. او فردی آشکارا ضد سیستم و ضد نظام آموزشی حاکم است که طبیعت وحشی را به مادی‌گرایی، مصرف‌زدگی و ریاکاری جوامع امروزی ترجیح داده و تلاش می‌کند از فرزندانش روشنفکرانی بدوی بسازد که عقاید خاص خود را دارند و با تن ندادن به مناسبات دست و پا گیر جهان امروز، در جست‌وجوی سعادت حقیقی‌اند و به جای کریسمس تولد نوآم چامسکی را جشن می‌گیرند! کاپیتان شگفت‌انگیز فیلمی صریح، طعنه‌آمیز و البته پر مدعا است که به شیوه کاملا متظاهرانه، جوامع متظاهر امروزی را نقد می‌کند. فیلمی که به شعارهای زندگی مدرن حمله می‌کند، اما خود اسیر شعارزدگی می‌شود. به نظر می‌رسد برای بیش‌تر لذت بردن از این فیلم، باید آن را تا می‌توانیم کمتر جدی بگیریم. کاپیتان شگفت‌انگیز در جهت‌گیری‌هایش متناقض‌تر از آن است که بخواهیم در مورد جهان‌بینی‌اش مفصل بحث کنیم. آئین پیشنهادی فیلم بیشتر به یک شوخی می‌ماند و کمال‌گرایی شخصیت اصلی‌اش شبیه یک لجبازی غیر منطقی! از طرفی این فیلمی است که با آن پایان محافظه‌کارانه‌اش، نمی‌تواند مخاطب کمتر ذوق زده را متقاعد کند. بنابراین برای همراه شدن با آن باید حرف‌های مثلا انقلابی و دهان پر کنی را که در موردش می‌زنند فراموش کرد و فیلم را درست در همان سطحی که هست در نظر گرفت. کاپیتان شگفت‌انگیز فیلمی است درباره پدر بودن. درباره خانواده‌ای که نمی‌خواهند در شهر زندگی کنند و به شکل بامزه‌ و البته احمقانه‌ای در راه این تفکر مبارزه می‌کنند. فیلمی درباره جسور بودن و ماندن بر سر انتخاب‌های نامتعارف. فیلمی که می‌خواهد به مخاطبش نشان دهد، در دورانی که همه به دنبال نمایش اجرا کردن‌اند، شنا بر خلاف جریان آب می‌تواند تاوان داشته باشد. اما همه این‌ حرف‌ها را نیز می‌توان نادیده گرفت. کاپیتان شگفت‌انگیز در نهایت فیلمی است درباره خانواده‌ای که می‌خواهند جسد مادرشان را که خودکشی کرده، طبق وصیت‌اش از قبر بیرون بکشند، بسوزانند، خاکسترش را در توالت عمومی یک مکان شلوغ ریخته و سیفون را بکشند! 

لینک این مطالب در کافه سینما این‌جا و این‌جا

یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران...
ما را در سایت یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aryangolsoorat بازدید : 191 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:47