سکوت و حیوانات شبگرد

ساخت وبلاگ

سکوت (مارتین اسکورسیزی)

نبرد میان جسم و روح

مارتین اسکورسیزی بالاخره پس از سه دهه، موفق شد اقتباسی از رمان محبوب‌ خود را جلوی دوربین ببرد. سکوت که بر اساس کتابی به قلم شوساکو اندو ساخته شده است، داستان دو کشیش جوان در قرن هفدهم را به تصویر می‌کشد که برای پیدا کردن استاد خود به ژاپن می‌روند. استادی با نام «پدر فِرِرا» که برای گسترش دین مسیح از سوی کلیسای پرتغال به ژاپن سفر کرد، اما پس از گذشت چند سال مرتد شد و از مسیحیت به دین بودا گروید.

می‌توان گفت که سکوت در کنار آخرین وسوسه مسیح (1988) و کوندون (1997)، سه گانه مذهبی اسکورسیزی را کامل می‌کند. البته در بسیاری از فیلم‌های استاد می‌توان رد پای دغدغه‌های مذهبی را دید، اما این سه فیلم به طور ویژه به مسائل دین و ایمان می‌پردازند. با وجود این، دو تجربه پیشین اسکورسیزی در این زمینه را نمی‌توان جزو آثار موفق کارنامه‌اش به حساب آورد. آخرین وسوسه مسیح اگر چه فیلمی بسیار مهم در گونه خود به حساب می‌آید و جسورانه تلاش می‌کند وجوه انسانی و زمینی به اسطوره مسیح بخشیده و او را درگیر چالش‌های اخلاقی و تردیدهای ناشی از بار سنگین مسئولیت نشان دهد، اما هرگز جزو آثار محبوب اسکورسیزی قرار نگرفت. هر چند در بین علاقه‌مندان جدی سینما، طرفداران خاص خود را دارد. کوندون نیز در زمان اکران با واکنش منفی منتقدان و مخاطبان رو به‌رو شد و در سال‌های بعد نیز نتوانست نظرها را به سوی خود جلب کند. از این رو بافت بصری و قاب‌های چشم‌نواز آن فیلم نیز، حاصل تنها همکاری اسکورسیزی با راجر دیکنز، هرگز آن‌چنان که باید قدر ندیدند.

سکوت اما بیش از کوندون مورد توجه و ستایش قرار گرفت. فیلمی درباره رابطه میان اندیشه و ایمان و نبرد میان جسم و روح. اثری درباره مرگ و ماهیت رابطه انسان با خداوند. شخصیت اصلی سکوت کشیش جوانی با نام رودریگز (اندرو گارفیلد) است که برای یافتن پاسخ یک پرسش به ژاپن سفر می‌کند، اما در آن‌جا با پرسش‌های چالش برانگیز بسیاری رو‌به‌رو می‌شود. پرسش‌هایی که رودریگز پس از تحمل رنج‌های روحی و جسمی فراوان از خدای خود می‌پرسد، اما پاسخی جز سکوت دریافت نمی‌کند. کشیش جوان در این سفر، خود را در هیبت مسیح تصور و تلاش می‌کند با تکیه بر اعتقاداتش پاسخ قانع کننده‌ای برای رنج‌های فراوان مردم پیدا کند. مردمی که تنها به امید آسایش زندگی پس مرگ، شکنجه‌ها را تحمل می‌کنند. وعده‌ای که رودریگز برای آرام کردن آن‌ها بر زبان می‌آورد، اما هرگز نمی‌تواند قطعی بودنش را ثابت کند.

رودریگز از جایی به بعد گرفتار تردید می‌شود و حتی به ناکارآمدی و عدم نجات‌بخشی مذهب در این دنیا فکر می‌کند. او می‌بیند که انسان‌ها در دعواهای مذهبی و کشمکش بر سر قدرت جان خود را به سادگی از دست می‌دهند و هیچ نشانی از عدالت و سعادت در زندگی‌شان وجود ندارد. از این رو فیلم هم می‌تواند در ستایش حفظ ایمان باشد و هم در نقد تفکری که بی‌تفاوت به جان انسان‌ها، بر سر مواضع مذهبی پافشاری می‌کند. رودریگز در طول سفرش با پرسش‌های متفاوتی مواجه می‌شود. این‌که تصمیم پدر فِرِرا (لیام نیسن) مبنی بر انکار مسیحیت در جهت نجات جان انسان‌ها تا چه اندازه پذیرفتنی است. آیا در این ماجرا، عدم انعطاف‌پذیری کشیش‌ها به اندازه سخت‌گیری‌های حکومت ژاپن در قربانی شدن مردم موثر نیست؟ آیا می‌توان بی‌توجه به آن‌چه بر مردم در زندگی‌شان می‌گذرد، همه چیز را به جهان پس از مرگ ارجاع داد؟ آیا دعا و نیایش تغییری در واقعیت تلخ و تاریک یک جامعه به وجود می‌آورند؟ آیا تبلیغ مذهب و تلاش برای گسترش دادن آن، ارزش این را دارد که عده‌ای رنگ آسایش را ندیده و مدام درد بکشند؟ و پرسش‌های این‌چنینی دیگر.

البته می‌توان انتظار داشت که این پرسش‌ها دیگر به اندازه گذشته نتوانند مخاطبان را درگیر کنند و شاید اگر اسکورسیزی این فیلم را مثلا دو دهه پیش ساخته بود، بیش از این‌ها می‌توانست تاثیر بگذارد. هر چند با این‌که بسیاری از مخاطبان امروز سینما از این دغدغه‌ها عبور کرده‌اند، اما هم‌چنان هستند انسان‌هایی که مانند قرون گذشته، قربانی کشمکش‌های مذهبی می‌شوند.

با همه این حرف‌ها، احتمالا یکی از مهم‌ترین دلایل علاقه‌مندی اسکورسیزی به این داستان که باعث شد سال‌ها برای به تصویر کشیدنش صبر کند، جغرافیای ژاپن است. فرصتی ایده آل برای یکی از سینما‌شناس‌ترین انسان‌های زنده دنیا تا بتواند در فیلم‌اش با بهره بردن از سکون و سکوت به سینمای ارزشمند ژاپن ادای دین کند. اسکورسیزی در این فیلم به سوی زیبایی‌شناسی شرقی گام برداشته و اغلب از نماهای لانگ‌شات و با حرکت دوربین اندک استفاده کرده است. فیلمی که لحظات تکان‌دهنده‌ای دارد و کاملا با استراتژی متفاوتی نسبت به گرگ وال استریت ساخته شده است. البته سکوت با به کندی پیش‌ بردن داستان، مدت زمان طولانی و عدم انسجام بخشی از روایت‌اش‌، ممکن است برخی را خسته کند. به هر ترتیب این از آن فیلم‌های استاد نیست که با قدرت ما را سر جای‌مان بنشاند و با درامی پرکشش همراه‌مان کند. اما نباید فراموش کرد که سکوت از معدود آثار سال گذشته بود که می‌توانستیم در آن سراغی از شکوه شاهکارهای تاریخ سینما را بگیریم.

حیوانات شبگرد (تام فورد)

کابوس در زندگی مدرن

دومین تجربه کارگردانی تام فورد، طراح مد معروف، پس از فیلم موفق یک مرد مجرد (2009). حیوانات شبگرد نئونوآری رازآمیز است که با وجود دریافت جایزه بزرگ جشنواره ونیز، آن چنان که شایسته بود در فصل جوایز مورد توجه قرار نگرفت و در اسکار نیز تنها نامزد جایزه بهترین بازیگر مکمل مرد (مایکل شانون) شد. حتی ایمی آدامز هم نه برای نقش‌آفرینی متفاوت‌اش در این فیلم، که برای حضور کاملا معمولی‌اش در ورود (دنیس ویله‌نوو) در لیست نامزدهای گلدن گلوب قرار گرفت.

حیوانات شبگرد تریلری خوش استایل و شیک است که با شیوه روایت و دکوپاژ خلاقانه و ترکیب‌بندی‌های با سلیقه‌ و حساب شده‌اش (که حس آشفتگی و عدم امنیت را به تماشاگر منتقل می‌کنند)، اتمسفری کابوس‌وار و مریض را شکل می‌دهد. فیلمی از نظر دیداری و شنیداری جذاب و یادآور سینمای دیوید لینچ و برادران کوئن‌ که ثابت می‌کند تام فورد چه شناخت و درکی از زیبایی‌شناسی و فرم دارد و می‌تواند با به بازی گرفتن انتظارات مخاطب، او را درگیر تعلیق و تنش کند. فیلم دو روایت موازی با هم را جلو برده که یکی از آن‌ها نیز در زمان پس و پیش می‌رود. یکی از این روایت‌ها، داستانی چاپ نشده است که شخصیت اصلی، سوزان (ایمی آدامز)، آن را می‌خواند. داستانی که می‌توان آن را به زندگی شخصیت‌ها در حال و گذشته نسبت داد. داستانی تیره و تار و مملو از وحشت و ناامیدی که به شکل استعاری موقعیت سوزان و همسر سابقش ادوارد (جیک گیلنهال) را نسبت به یکدیگر به چالش کشیده و وارد فاز رمزآلودی می‌کند. ادوارد با نوشتن این داستان و فرستادنش برای سوزان، به شیوه‌ای هنرمندانه او را درگیر یک بازی روانی کرده و به خاطر تحقیر شدن و سرکوب احساساتش در گذشته، از او انتقام می‌گیرد. سوزان که در گذشته ادوارد را فردی بی‌استعداد و خلاقیت می‌دانست، سال‌ها بعد و در دورانی که انگار بیش از همیشه حسرت زندگی از دست رفته‌اش را می‌خورد، کاملا درگیر داستانی می‌شود که ادوارد نوشته و مانند مرد بخشت‌برگشته درون کتاب، در برابر سیر اتفاقات هیچ راه گریزی پیش روی خود نمی‌بیند. در چنین شرایطی، سوزان نیز همچون شخصیت‌های داستان، به مهره‌ای در دستان ادوارد تبدیل می‌شود و بدون آن‌که بداند، باید در پایان با لحظه‌ای تعیین کننده رو‌به‌رو شود که نویسنده از پیش برای او طراحی کرده است.

حیوانات شبگرد اثری است درباره تنهایی، انزوا و البته انتقام. درباره زنی گالری‌دار و ثروتمند که با وجود داشتن یک زندگی لاکچری و روشنفکرانه، از محیط تصنعی و دروغین پیرامونش دلزده است. ما در اطراف او شاهد آثاری از هنرمندان شاخصی چون اندی وارهول و الکساندر کالدر هستیم. شاهد مدگرایی بیمارگونه زندگی مدرن که در آن خبری از آرامش نیست. اما آن‌چه در نهایت سوزان را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد، نه آدم‌های خوش لباس و پرفورمنس‌های عجیب و غریب، که یک داستان جنایی جذاب و پر فراز و نشیب است. اتفاقا يكي از جنبه‌هاي قابل توجه حيوانات شبگرد انتقاد به زندگي شیک ولی پوچی است كه توان مبارزه با هنر واقعي و موثر را ندارد. يك ويترين پوشالي كه در برابر يك داستان جاده‌ای دراماتيك رنگ مي‌بازد. جالب اينجاست كه تام فورد در مقام طراح و صاحب يكي از معروف‌ترين برندهاي لاكچري لباس در دنيا، سهم خود را در شكل دادن به همان ويتريني دارد كه در فيلمش آن را نقد مي‌كند. انگار او در مقام سينماگر، براي خود رسالت ديگري در نظر گرفته و آنچه در صنعت مد پيدا نكرده را در هنر سينما جست‌وجو مي‌كند.

یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران...
ما را در سایت یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران دنبال می کنید

برچسب : حیوانات, نویسنده : aryangolsoorat بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت: 14:36