چند یادداشت درباره فیلم های سینمای جهان

ساخت وبلاگ

پرسونال شاپر (اولیویه آسایاس):

واکنش‌ها به فیلم پس از اولین نمایش در جشنواره کن ضد و نقیض بود. عده‌ای در سالن آن را «هو» کردند، اما در نهایت آسایاس جایزه بهترین کارگردانی را بدست آورد. فیلم را که می‌بینیم، می‌توانیم علت این واکنش‌های متفاوت را بهتر درک کنیم. پرسونال شاپر فیلم نامعمولی است. فیلمی که انتظارات مخاطب را به بازی می‌گیرد، از آشکار کردن برخی از جنبه‌هایش طفره می‌رود و با وجود وام گرفتن از عناصر ژانر تریلر و گونه فیلم‌های «ارواح»، مدام از قرار گرفتن در یک قالب مشخص فرار می‌کند. در این فیلم نوعی سرگردانی وجود دارد که راهش را از میان چالش‌های ذهنی و روحی شخصیت اصلی به جهان اثر باز کرده است. مارین (کریستن استوارت) دختر جوانی است که از یک سو مسئول خرید لباس‌های لاکچری برای یک مدل معروف در پاریس است و از سوی دیگر می‌تواند نقش یک واسطه میان این جهان و دنیای مردگان را بازی کند. دختری که توانایی شهود ارواح را دارد، منتظر نشانه‌ای از جانب برادر تازه از دست رفته‌اش است که با او ارتباط برقرار کند و از طرف دیگر نیز درگیر یک ماجرای جنایی رازآمیز می‌شود. پرسونال شاپر اعتقاد به زندگی پس از مرگ را در مخاطب خود به چالش می‌کشد و با وجود آشفتگی در روایت، ما را نسبت به سرنوشت کارکتر اصلی کنجکاو نگاه می‌دارد. فیلم با اینکه میان یک اثر جنایی – معمایی با ایده‌های ضد سرمایه‌داری و اثری درباره درک یک رابطه ماورایی – خانوادگی در نوسان است و با خست به خرج دادن در شیوه انتقال اطلاعات ممکن است گاهی گنگ به نظر برسد، اما در نهایت موفق می‌شود اتمسفری گیرا خلق کرده و از این جهت تماشاگرش را در لحظاتی از نظر احساسی درگیر کند. شاید برای برقراری ارتباط با چنین فیلمی، باید آن را بیش از هر چیز، اثری درباره تلاش یک انسان برای بازسازی دوباره خود و قوی‌تر شدن در نظر بگیریم. در نهایت این فیلم آسایاس اگر چه با آن پایانِ باز که بار دیگر ما را وارد بازی تقابل میان عینیت و ذهنیت می‌کند، نمی‌تواند برخی از مخاطبانش را اقناع کرده و تکلیف‌شان را با فیلم روشن کند، اما کارگردانی خلاقانه‌اش در مواردی ضعف‌های فیلم‌نامه را پوشش می‌دهد. البته در این میان، یکی از مهم‌ترین دلایل جذابیت فیلم، حضور کریستن استورات است. بهترین نقش‌آفرینی او تا به امروز. تلاش‌های استورات در چند سال اخیر برای فاصله گرفتن از عنوان عامه‌پسند و غیرجدی «ستاره سری فیلم‌های گرگ و میش» کاملا نتیجه داده و پس از تجربه پرسونال شاپر با خیال راحت می‌توانیم از او به عنوان یکی از استعدادهای سینمای امروز یاد کنیم که توانایی ایفای نقش‌های پیچیده را نیز دارد.

ترانه به ترانه (ترنس مالیک):

مالیک با درخت زندگی (2011) زبان و شیوه روایت تازه‌ای را به سینما پیشنهاد داد. دستاوردی که مباحث نظری و انتقادی فراوانی را نیز به همراه داشت. حاصل کنار هم قرار گرفتن تصاویر چشم‌نواز آن فیلم که نتیجه همکاری مالیک با مدیر فیلمبرداری برجسته سینمای جهان امانوئل لوبتزکی بود، به مکاشفه‌ای در باب خلقت و رابطه انسان با طبیعت می‌مانست. درخت زندگی با ساختارشکنی‌های خلاقانه و جاه‌طلبانه‌اش، شبیه به فیلمی تجربی بود که در ابعاد بزرگ اجرا شده است. فیلمی از نظر بصری باشکوه که علاقه‌مندان به مفاهیم فلسفی را نیز سر شوق می‌آورد. فیلم‌های بعدی مالیک نیز در ادامه همان دغدغه‌های فرمی درخت زندگی ساخته شده‌اند. هر چند به هیچ عنوان نتوانستند موفقیت‌های آن را تکرار کنند. به سوی شگفتی (2012) که در بهترین حالت تکرار سطح پایین برخی از ایده‌های همان فیلم قبل بود و شوالیه جام‌ها (2015) هم اثری به شدت ناامیدکننده. ترانه به ترانه (2017) چهارمین فیلم مالیک در دوره تازه فیلمسازی‌اش، از درخت زندگی به بعد، است. فیلمی که البته به واسطه حضور موسیقی و رونی مارا، دیدنش به اندازه شوالیه جام‌ها آزاردهنده و ملال‌آور نیست، اما قابلیت این را دارد که حتی مخاطبان با حوصله را نیز خسته کند. ما در این فیلم نیز شاهد کنار گذاشته شدن داستان و نمایش لحظاتی گذرا از احساسات جاری در زندگی شخصیت‌ها هستیم. شخصیت‌های سرگردانی که انگار دچار یک خلا معنوی و آشفتگی درونی هستند و در زندگی‌شان عشق و آرامش را جست‌وجو می‌کنند. نگاه کنایه‌آمیز مالیک به انسان‌های دنیای مدرن در ترانه به ترانه هم حضور دارد، ولی دیگر خبری از آن جهان معنایی قابل کشف و یا بکر بودن عناصر بصری و فرمی نیست. ویترین ستاره‌ها و فلسفه‌بافی‌های هایدگری هم نمی‌توانند آثاری چون شوالیه جام‌ها و یا ترانه به ترانه را نجات دهند. با این فیلم‌ها، مالیک دیگر آن فیلمسازی نیست که با هر اثرش ما را درگیر تجربه‌ای منحصر به فرد کند. حالا او کارگردانی است که مدام با دستاوردهایش کلنجار می‌رود و در نهایت دست به تکرار خود می‌زند. روندی که نتیجه‌ای جز کاهش تاثیرگذاری نخواهد داشت. 

اوکجا (بونگ جون هو):

فیلم تازه بونگ جون هو، حتی پیش از اولین نمایشش در جشنواره کن، جنجال‌های فراوانی به راه انداخت. اوکجا محصول نتفلیکس است و مانند دیگر تولیدات این مجموعه، در فضای اینترنت عرضه شده است. نکته‌ای که باعث شد پخش‌کننده‌ها و سینمادارهای فرانسوی به حضور این فیلم (و دیگر محصول نتفلیکس یعنی داستان‌های میروویتس) در بخش اصلی کن اعتراض کنند. واکنش‌هایی که موجب تغییر قانون جشنواره برای سال‌های آینده شد. قانونی که صاحبان آثار حاضر در رقابت نخل طلا را ملزم می‌کند که فیلم‌های‌شان را در سینماهای فرانسه اکران کنند. همه این اتفاق‌ها نشان دهنده افزایش قدرتِ نفوذِ نتفلیکس در صنعت سینمای دنیا است. تنها چند سال پس از عرضه اولین محصول اورژینال این شرکت یعنی سریال خانه پوشالی (2013)، نتفلیکس ده‌ها فیلم و سریال موفق تولید کرده و در یک سال، دو فیلم در بخش مسابقه جشنواره کن داشته است.

اوکجا اثر تازه کارگردان کره‌ای و دومین فیلمِ انگلیسی زبان او پس از درام آخرالزمانی برف شکن (2013) است. علاقه‌مندان سینما، بونگ جون هو را بیش از هر چیز با فیلم هیولایی میزبان (2006) به خاطر می‌آورند. فیلمی که در آن یک هیولا بر اثر آزمایشات نظامی ارتش آمریکا به وجود می‌آید و به جان مردم کره می‌افتد. البته بونگ جون هو پیش از میزبان، درام جنایی خاطرات قتل (2003) و پس از آن نیز درام معمایی مادر (2009) را کارگردانی کرد که هر دو از آثار شاخص سینمای کره در قرن بیست و یک به حساب می‌آیند. او با این فیلم‌ها خود را به عنوان یک استعداد تازه در تلفیق ژانرها و بازی با انتظارات مخاطب مطرح کرد.

 سینمای هیجان‌انگیز او با آن طنز سیاه و نگاه هجوآمیزش، برای مخاطبان لحظات غافلگیرکننده بسیاری به همراه داشت. احتمالا به خاطر چنین دستاوردهایی بود که عده‌ای پس از دیدن برف‌شکن شوکه شدند. فیلمی که البته با استقبال منتقدان مواجه شد، اما نتوانست خوره فیلم‌های پیگیر سینمای بونگ جون هو را راضی کند. کسانی که پس از دیدن اوکجا، بیش از این‌ها ناامید خواهند شد. نه این‌که اوکجا فیلمی نازل و یا سطح پایین باشد، اما در آن خبری از فیلم‌نامه حساب شده و رویکرد خلاقانه آثار کره‌ای سازنده‌اش نیست. رویکردی که باعث می‌شد آثار بونگ جون هو خاص و در مواردی شوق انگیز باشند. در این‌جا نمی‌خواهیم از کلیشه «استعداد غیرآمریکایی در هالیوود به یک فیلمساز معمولی تبدیل شد» صحبت کنیم. باور غلطی که به اندازه کافی مثال نقض در تاریخ سینمای برایش پیدا می‌شود.

بحث بر سر انسجام در روایت و ظرافت در نحوه پرداخت ایده‌های اغلب سیاسی فیلم است. در اوکجا پیام‌ها آشکارند و همه چیز قابل پیش‌بینی. فیلمی که تلاش می‌کند کمتر بزرگ‌سالانه به نظر برسد و داستان کینگ کونگ‌وارش را با مضامین ضدسرمایه‌داری همراه کند. رابطه انسان با طبیعت در این‌جا بار دیگر دستمایه اصلی قرار گرفته و فرهنگ مصرف‌گرایی دنیای امروز به نقد کشیده شده است. با وجود این‌ها، این فیلم نمی‌تواند ما را با قهرمانِ داستان و هدف او همراه کند. اوکجا اگر چه لحظات باانرژی و دلنشینی را به تصویر می‌کشد، اما از یک سوم ابتدایی به بعد، تا حدی ملال‌آور می‌شود. فیلمساز به دنبال رسیدن به فضا و لحنی فانتزی است، اما شخصیت‌های منفی تک بعدی و اغراق شده‌اش جذابیت کافی را ندارند. از سوی دیگر در ویترین ایده‌های مضمونی‌ فیلم نیز نکته تازه‌ای را پیدا نمی‌کنیم و ماجرای پر فراز و نشیب دختر بچه‌ای که می‌خواهد رفیقش را نجات دهد هم، با وجود شروع کنجکاوی برانگیزش، آنچنان که باید درگیرمان نمی‌کند. کوئنتین تارانتینو زمانی در ستایش از بونگ جون هو گفته بود که او بیش از هر فیلمسازی در قرن جدید یادآور استیون اسپیلبرگ در دهه 70 است. از این جهت که می‌تواند سرگرمی و کمدی را در سطحی بالا با یکدیگر پیوند بزند. ویژگی‌ای که در فیلم متوسط اوکجا، خبری از آن‌ نیست. 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶ساعت 14:11&nbsp توسط آریان گلصورت  | 

یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران...
ما را در سایت یادداشت‌هایی درباره چند فیلم از سینمای ایران دنبال می کنید

برچسب : یادداشت, نویسنده : aryangolsoorat بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت: 14:36